من پرستار نمیخوام
بلا به دور آخر هفتهای رفتیم بزنیم به دشت و صحرا یخده دلمون وا شه. این پریچهر و نوه نتیجهها هی آب بازی کردن و نصیب و قسمت ما شد عطسه و سرفه و تب و لرز و استخون درد و سرماخوردگی.
رفتیم پیش پسر خواهر ممدسنخوان که سر خیابون، بالا سبزی فروشی مطب زده. چند تا قرص و دوا نوشت. بعد که اومدم خونه پلاستیک قرص و دوا رو نیگا کردم، دیدم واسه یه عطسه و چار تا سرفه چند رنگ قرص داده.
ادامه مطلب...