سخني با معشوق آسماني
اي مهربان؛ بگذار تا در ميان ستاره هاي شب و تنهايي شب با تو سخني داشته باشم؛ بگذار تا از درد جدائيت که با غيبتت همه تکيه گاه مظلومان ازبين رفته بنالم؛ پيش از تو آب معنيِ دريا شدن نداشت ولي مي دانم که با حضورت در ميان مردم هر قطره آب معني يک دريا را مي دهد و حتي گياهاني که با نبودنت اجازه زيبا شدن نداشتند ولي با تو گلستان مي شوند؛ اما افسوس که بوي غيبتت به مشام تنهاييم مي رسد!
اي آقاي من؛ شنيده ام که با نماز خواندن شماست که خورشيد جان مي گيرد و با هر نفس شماست که روشنتر مي شود! آخر از حريم کدامين بهاري که عاشقانت با شنيدن نامت به قامت سبزت مي ايستند و قلبهايشان را به سوي شما روانه مي سازند؛ من مي دانم که دل شما مانند دريا پاک است، پس چرا اي سرور امّت، ظهورت را تجلّي نمي کني؟! طوفانهاي دريا براي شما حباب است؛ پس آخر چرا...
ادامه مطلب...