نام کاربری      ثبت نام
کلمه عبور      كلمه عبور را فراموش كرده‌ايد؟
به خاطر بسپار  

عضويت و فعاليت در سايت منوط به رعايت قوانين جمهوري اسلامي مي‌باشد.

ارسال یک مطلب زیبا

سخني با معشوق آسماني

ارسال شده توسط :montazar تقریبا 3888 روز قبل در فرهنگ و هنر      

اي مهربان؛ بگذار تا در ميان ستاره هاي شب و تنهايي شب با تو سخني داشته باشم؛ بگذار تا از درد جدائيت که با غيبتت همه تکيه گاه مظلومان ازبين رفته بنالم؛ پيش از تو آب معنيِ دريا شدن نداشت ولي مي دانم که با حضورت در ميان مردم هر قطره آب معني يک دريا را مي دهد و حتي گياهاني که با نبودنت اجازه زيبا شدن نداشتند ولي با تو گلستان مي شوند؛ اما افسوس که بوي غيبتت به مشام تنهاييم مي رسد!
اي آقاي من؛ شنيده ام که با نماز خواندن شماست که خورشيد جان مي گيرد و با هر نفس شماست که روشنتر مي شود! آخر از حريم کدامين بهاري که عاشقانت با شنيدن نامت به قامت سبزت مي ايستند و قلبهايشان را به سوي شما روانه مي سازند؛ من مي دانم که دل شما مانند دريا پاک است، پس چرا اي سرور امّت، ظهورت را تجلّي نمي کني؟! طوفانهاي دريا براي شما حباب است؛ پس آخر چرا...


ادامه مطلب...

ادامه مطلب

می گویند جاذبه ی سیب، آدم را به زمین زد

ارسال شده توسط :montazar تقریبا 3891 روز قبل در فرهنگ و هنر      

می گویند جاذبه ی سیب، آدم را به زمین زد
و جاذبه ی زمین، سیب را!!!
حال که سخن از جاذبه است
اجازه بده جاذبه ات را به رخ اهل زمین بکشانم تا کمی لذت ببرند ...


ادامه مطلب...

ادامه مطلب

معشوق آسمانی...

ارسال شده توسط :montazar تقریبا 3895 روز قبل در فرهنگ و هنر      

  مانند شاپرکی شده ام در هوای مولایم در این حوالی
که به عطر بوی پیراهنش سر میزنم به هر کجای این زمین ...
دوست دارم به نام مهدی بنویسم، لبریز از عشقم به نام مهدی ...
من برای تمام اهل زمین می نویسم، عاشقانه ام از نوع رمان های عشقی ست که جاذبه ی کلماتش؛ از جاذبه ی زمین هم بیشتر است ...
لطفاَ عاشقانه بخوانید ...
مدت ها بود در آسمان ها بودم و در آغوش خدا ...
هر لحظه صدای بال ملائک به گوش جانم می رسید ...
که از اعمال اهل زمین برای خداوند قصه ها می گفتند و من فقط می شنیدم ...
که در گوشه ای از زمین، کودکی متولد شده که به نور چهره ی دلربایش
نه تنها اهل زمین که اهل آسمان را هم مجذوب خود کرده ...
شنیدم که می گفتند...


ادامه مطلب...

ادامه مطلب

اى باغ آرزوهاى من!

ارسال شده توسط :montazar تقریبا 3900 روز قبل در فرهنگ و هنر      

مرا ببخش که آداب نجوا نمى‌دانم.
شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است، اما مهتاب انتظار در شبهاى غیبت سوسوزنان چراغ دلهاى ماست.
نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینه ها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمى گریزم و در نامهربانیهاى دوران، پدر را فریاد نمى کشم; دیگر رنج خار مرا به رنگ گل نمى کشاند; دیگر باغ خیالم آبستن غنچه‌هاى آرزو نیستند; دیگر هر کسى را محرم گریستن هاى کودکانه ام نمى کنم.
حکایت حضور، براى من یادآور صبحى است که...


ادامه مطلب...

ادامه مطلب


Last updated May 2024

Valid XHTML   •   Valid CSS